نحس

Part 26


و الان توی این جشنواره ی کوفتی فقط باید میشِستن و بقیه رو در حال گرفتن جایزه و خوشحالی کردن نگاه می کردن
در صورتی که اونا فقط بخاطر برگشتشون دعوت شده بودن و به این معنا بود که میخواستن با گرفتن ویو از ارمی ها بگن که ما خیلی خوبیم البته که بی تاثیر هم نبود چون الان نصف سالن فقط بخاطر اونا اومده بودن تا ببیننشون و این فقط بیشتر جونگکوک رو عصبانی میکرد
پسرک به سمت نامی برگشت لقبی که جدیدا براش انتخاب کرده بود
_ هیونگ؟
: بله؟
_ کی میریم خسته شدم بابا چقدر زر میزنن
: عهه میریم دیگه بعدشم حرف بی ادبی زدی باز
< نامجون اون دیگه بزرگ شده ناموسا 28 فاکینگ سالشهههه
: ببخشید ولی هنوز عادت نکردم
>اره خب منم نکردم نزدیک دو ساله که از هم دور بودیم
< اقا من اصلا به اون کار ندارم قبلشم جانگ کوک 26 سالش بود چه فرقی داره من دارم میگم اون سن قانونی رو رد کرده و میتونه برای حرفایی که میزنه تصمیم بگیره
× وااااای باز شروع کردین کههه بسه دیگه
# بخدا همتون بعد سربازی دیوونه شدین از تغییرتون بدم میاد
% تهیونگ شی
# بلی؟
_ اگه ما دیوونه شدیم!
< پس تو چی شدی
>دل ارمی هارو کندی و همشون رو دزدیدی
× بزار به ما هم بگن
# چی رو ؟
_ اینکه چه بدنی ساخخخختیمممم
تهیونگ میزنه زیر خنده
_ و مگه تو نبودی تو لایو میگفتی
جونگکوک حالت مسخره ای به خودش گرفت و ادامه داد
من دیگه نمیتونم رفتار های بچه گونه رو تحمل کنم گ گ گ گ
# خب اره هنوزم میگم
_واااااااای
# چته ؟
_ پس من بودم روز بعدش صورتم زیر دست همه ی دوستام بود و حالت کیوتی به خودم گرفته بودم؟
# ولی اون ...
: بس کنید دیگه
نامی به سمت پسرک برگشت و گفت
: تو هم عقده هاتو بعدا سرش خالی کن چون بزرگتر از تو شده
_ عهههه
: بسه دیگه هی دعوا به جای اینکه برین سربازی ادم شین مرد شین بدتر شدین ؟ شدین بچه 9 ساله؟
_ببخشید نامی
# ببخشید هیونگ
دیگه تا اخر مراسم کسی دعوا نکرد فقط میگفتن و میخندیدن
جونگکوک که دیگه کاملا خسته شده بود نیم ساعتی میشد سرش رو روی صندلی گذاشته بود و خودش رو به خواب زده بود ، ادمی نبود که روی صدا حساس باشه خوابش هم سنگین بود ولی اگه میخوابید مطمئنن با اهنگ های اونا یا زمین لرزه توسط رقصشون بیدار می شد
: هی جونگکوک
_ همم
: بیدار شو
صدای خفه ای از جونگکوک در اومد
_ بیدارم
: اره از صدات معلومه
با صدای خش داری ادامه داد
_ اخه نامی کدوم ادم عاقلی اینجا میخوابه که بعد با صدای بوم بوم بیدار شه از ترس ؟
:تو
_ ای بابا باز شروع کرد
: الان حوصله نداری پاشی
_ نع این مراسم هر چی انرژی داشتم رو کشید
:بد شد که
_چیکارم داشتی حالا ؟
:مراسم دیگه اخراشه ما هم میخواستیم پاسیم بریم کافه
جونگکوک که تا حالا با چشم بسته با نامی حرف میزد با سرعت هزار سرش رو با چشمای تا حدقه باز شده بالا میاره و با ذوق میگه
_ منمممم میااااام
× اوخخییییییی بجای اینکه بری سربازی مرد شی کیوت تر و خوردنی تر شدیییییی
_عه بس دیگه میگم خوشم نمیاد، شما هم هی میگید
% جونگکوک پاشو بریم دیگهههه
جونگکوک بلند شد و گردن جیمین رو با بازو گرفت و گفت
_بریم خوشگله
همون موقعه یه دفعه دوربین رو اونا انداخته شد و همه به صفحه ی بزرگ خیره شده بودن
همه یک صدا با هم با ذوق میگقتن
" جیکوک،جیکوک،جیکوک،جیکوک
جونگکوک عصبانی شد و با پاهایی که به زمین میکوبید از اون محوطه خارج شد و چند ثانیه بعد اعضا هم اومدن
< دیگه واقعااااا دارن شورش رو در میارن
× من نمیفهمم این کارا چیههه
>خرن نمیگن به روحیه بعضیا اسیب میزنه
_من همچین انتظاری از فن هامون نداشتم
% منم
: ولشون کنین بریم کافه
به کافه رسیدن نامی بلند پرسید بچه ها چی میخورین ؟
جونگکوک با ذوق و داد گفت
_ شیررررررررمممممممممموووووووووزززززز
: باشه بابا صدات رو بیار پایین
همه سفارش داد و به خونه برگشتن
ساعت نزدیک 12 نصف شب بود که نامجون دید منیجرشون بهش پیام داده
: عه
>چیه؟
*نکته: پسرا امشب خواستن پیش هم باشن و الان دم در خونه جونگکوکن و میخوان همه امشب خونه ی اون بمونن*
: منیجر پیام داده
_وایسا بریم بالا بعد بخون نمی خوام در مورد چیزی حرف بزنه که این وسط سکته کنم بالا میتونین بهم یه چیز شیرین بدین تا فشارم بیاد بالا
نامی خندید و گفت
: باشه جونگکوک شی



ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۰)

نحس

نحس

اگه فیک نحس رو دنبال میکنید حتما بخونید!

نحس

P4🍯//بعد از غذا&بابا-جانم؟&میشه بریم پیش مامان-چرا نمیشه بری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط